واگویه‌ها (۱۳)

از من حذر می‌کنی
و ایمانم،
چون سنگ‌های لبهٔ پرتگاه،
زیر پا می‌لرزند،
ظلمات مغاک،
پیش چشمم خمیازه می‌کشد.

¤

هیچ نیست غیر من، آری…
آن تیرگی پرسه‌زنان میان تیزسنگ‌ها
در ژرفنای آن شکاف،
غیر شریان‌های شرم و درد هیچ نیست،
ناپاک و دونده،
میان بستر خشک آنچه روزی،
رودی بوده شاید از نور.
آری، نیست هیچ،
این ضلالت،
غیر من.

¤

نمی‌ماند،
چیزی نمی‌ماند با من،
جز هراس سقوط
و حذرِ تو…
…از من.



یک نظر دربارهٔ «واگویه‌ها (۱۳)» داده شده است.

  1. مون چنین گفته است :

    چه شعرهای قشنگی ..

نظر دهید