و بالاخره…کار…

بعد از یک ماه دنبال کار گشتن، بالاخره توانستم جایی استخدام شوم. دو هفته‌ای می‌شود که سر کار می‌روم. شرکتی است تولیدکنندهٔ نرم‌افزار و من در بخش آزمون، کنترل کیفیت و پشتیبانی مشغول‌ام. فعلاً دوران آزمایشی را می‌گذرانم و هنوز قراردادی نبسته‌ام. وظایف این بخش همانطور که اسم‌اش پیداست آزمایش نرم‌افزار تولیدشده توسط بخش توسعهٔ نرم‌افزار، یافتن و گزارش باگ‌ها، و در مرحلهٔ پشتیبانی، حضور در محلَّ نصب نرم‌افزار برای رفع و رجوع اشکالات احتمالی‌ای که برای آن پیش می‌آید، است.

در هر صورت، کار ساده‌ای نیست؛ ساعت کاری‌ام هم کم نیست. امّا همین فرآیند که آدم صبح بلند شود و سر یک ساعت خاص جایی کارت بزند و وظایفی که به او می‌دهند را انجام دهد، خودش باعث بوجود آمدن نظم در زندگی است. وظایف و کارهایی که در این بخش انجام می‌شود هم، می‌توانند خلّاق و از نظر ذهنی چالش‌برانگیز باشند و خود این باعث شادی‌ست که عرصهٔ پیشروی و آموختن تا حدودی باز است.

مانند همهٔ چیزهای دیگری که درگیرشان بوده‌ام، سعی می‌کنم این هم برایم آموزنده باشد و تجربه‌ای کسب کنم. گاهی یادداشت‌هایی می‌نویسم از چیزهایی که یاد می‌گیرم و به نظرم جالب می‌آید، یا نظرات و ایده‌هایی که فکر می‌کنم بیان کردنشان در شرکت هنوز زود است. برخورد همکاران تا به حال خوب بوده است و هر بار که در مورد مسئله‌ای گیر کرده‌ام، کمک کرده‌اند. بعضی از همکارانم از سختی کار و کم بودن حقوق گله‌هایی می‌کنند که فکر می‌کنم تا حد زیادی می‌تواند صحیح باشد. گاهی سعی می‌کنم مسائل انسانی اینچنینی را هم در یادداشت‌هایم بیاورم.

خیلی دوست داشتم که می‌توانستم این یادداشت‌ها را منتشر کنم. امّا طبق توافقنامه‌/تعهدنامه‌ای که با شرکت امضاء کرده‌ام، اجازهٔ افشای آنچه که این اسناد حقوقی «اسرار تجاری» می‌خواندند را ندارم. با اینکه می‌دانم چنین تعهدنامه‌هایی احتمالاً برای مواردی‌ست که مشکلات حقوقی حادّی پیش می‌آید، ولی ترجیح می‌دهم که به بندهایی موافقتنامه‌ای که آن را امضاء کرده‌ام، پایبند باشم.



نظر دهید