بایگانی ماهانه شهریور, ۱۳۸۷

خداحافظ…

یکشنبه, شهریور ۳۱م, ۱۳۸۷

[عکس از مصطفی حاجی‌زاده]

نابک‌ها (۴)

جمعه, شهریور ۲۲م, ۱۳۸۷

دوستی واقعی هستی…آنچه تو می‌کنی در قاموس انسان بوده ولی از یاد رفته است. چگونه می‌توانم تو را و آنچه می‌کنی را با تحلیل کردن بستایم. یادم می‌آید که «تئوری خاکستری است، اما درخت جاودان زندگی سبز است».
می‌آموزم که بی تحلیل و داوری بستایم.

نابک‌ها (۳)

جمعه, شهریور ۲۲م, ۱۳۸۷

موهایش را مثل پتی اسمیت کوتاه کرده. نشسته‌ایم و داریم از چیزهایی صحبت می‌کنیم که معولاً آدم‌ها به این سادگی‌ها در موردش حرف نمی‌زنند.

نابک‌ها (۲)

جمعه, شهریور ۲۲م, ۱۳۸۷

وقتی می‌خندد کنار چشم راستش پایین‌تر از گیجگاه، گود کوچکی می‌افتد و باید باشی تا ببینی که گونه‌هایش مثل دو گِردی، انگار می‌خواهند از شادی از سطح صورت پرواز کنند. خیلی باید تلخ باشی که این لبخند را ببینی و هیچ شاد نشوی.

نابک‌ها (۱)

جمعه, شهریور ۲۲م, ۱۳۸۷

می‌گوید: «برات گفته‌ام که تا مدت‌ها در مورد کلاغ‌ها چی فکر می‌کردم؟»
کمی فکر می‌کنم و چیزی یادم نمی‌آید: «نه، نگفتی».
- «تا مدت‌ها فکر می‌کردم که باید روی شهر یک تور بزرگ بیاندازند، همهٔ کلاغ‌ها را بگیرند و ببرند بشورندشان.»
- «که بشوند هم‌رنگ کبوترها؟»
- «نه…ولی همیشه فکر می‌کردم آن‌جایی از پرهاشان که خاکستریه، چرکه و باید […]